629

نشسته بودم منتظر تا برنج یکمی گرم شه تا با سیب زمینیام بخورم دیدم صدا زنگ گوشیم میاد

دویدم اتاق دیدم ف هست، دوست دوران ارشد

گوشی رو برداشتم دیدم صداش داغونه

نشون به اون نشون که کل یک ساعت و هفده دقیقه‌ای که حرف میزد فقط زاااار زد

خدایا این بچه داشت زندگیشو میکرد چی به روزش اومد؟

این چه ازدواجی بود؟

خوش و خرم بود

الان بیا ببین

بدتر از همه من که نمیتونم دلداری بدم و همدلی بلد نیستم

سعی کردم آرومش کنم

امیدوارم اتفاقای خوب براش بیفته

دلم خیلی سوخت


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها